جدول جو
جدول جو

معنی گلین گوی - جستجوی لغت در جدول جو

گلین گوی
گوی گلی، کنایه از کرۀ زمین
تصویری از گلین گوی
تصویر گلین گوی
فرهنگ فارسی عمید
گلین گوی
(گِ)
زمین و کرۀ خاک را گویند. (برهان). کنایه از کرۀخاک. (آنندراج). کنایه از زمین (غیاث) :
چو در خاطر آمد جهانجوی را
که در چنبر آرد گلین گوی را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گلین گوی
کره زمین ارض: چو در خاطر آمد جهانجوی را که در چنبر آرد گلین گوی رالله (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دهی است جزء دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران که در 49هزارگزی شمال باختری کرج و 17هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین واقع است. هوای آن سرد و سکنه اش 350 تن است. آب آنجا از رود خانه سفیدداران تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی، میوه جات، قلمستان، عسل و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی گیوه چینی و کرباس و جوراب بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
خاکستر خونی. دهی است از دهات نور مازندران. (ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 149)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
مردمی بوده اند مانند آدم لیکن گوشهای آنها به مرتبه ای بزرگ بوده که یکی را بستر و دیگری را لحاف میکرده اند و آنها را گوش بستر هم میگویند. (برهان). در عجایب المخلوقات چ هند 1331 هجری قمری ص 584 آمده: گروهی بود که ایشان را منسک خوانند. و ایشان در جهت مشرق نزدیک یأجوج (و) یأجوج بر شکل آدمی بودند و مر ایشان را گوشهایی بود مانند گوش فیل. هر گوش مانند چادر باشد چون خواب کنند یکی از آن دو گوش بگسترانند و گوش دیگر چادر کنند (!). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جمعی از نسل قابیل بن آدم که در حدود بلاد مشرق سکونت دارند و گوش ایشان بمثابه ای بزرگ است که یکی را بستر و دیگری را لحاف سازند چنانکه از تواریخ معلوم میشود:
در باغ کنون حریرپوشان بینی
بر کوه، صف گهرفروشان بینی
بر روی هوا گلیم گوشان بینی
دلها ز نوای مرغ، جوشان بینی.
منوچهری.
از بنا گوش برگ گل پیداست
غنچه خسپان گلیم گوشانند.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
بیخ خاری باشد که گل آنرا آذرگون خوانند و آن بیخ را چوبک اشنان گویند بدان چیزها شویند، خصوصاً پشم را بغایت پاکیزه سازد. و بعضی از مشایخ محاسن را نیز بدان شویند. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی آذریون است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، بعضی گویند بیخ زعفران است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَپَ / پِ)
شخصی که گلیم و پلاس میشوید. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
آنکه گفتار وی مطبوع و خوش آیند باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موجودی متوهم بشکل آدمی با گوشهایی بزرگ بحدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف میکرده اند گوش بستر: بر روی هوا گلیم گوشان بینی دلها زانوی مرغ جوشان بینی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
موجودی متوهم به شکل آدمی با گوش های بزرگ به حدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف می کرده اند، گوش بستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزین گویه
تصویر گزین گویه
کلمات قصار
فرهنگ واژه فارسی سره
قطعه قطعه کردن چوب های کفلت، قطعه قطعه تکه تکه
فرهنگ گویش مازندرانی